رقص زندگی

این زندگیست؛ با خوب و بدش باید رقصید

41 - وقتی به تو فکر می کنم...

  • چهارشنبه ۲۵ مهر ۹۷
  • ۰۱:۵۱

من جز برای تو نمی‌خواهم خودم را
ای از همه من هایِ من بهتر منِ تو

قیصر امین پور


نصف شب نوشت: عنوان شبیه انشاهایی هست که به بچه ها میدم بنویسن :)

چقدر زیاد شدن شبای مثل امشب. بی خوابی ها. سردرد ها. در طول روز فرصت ندارم‌ افکارم رو نظم بدم و موکول میشه به این ساعتا ( خدا این شب رو از ما نگیره).

فاصله مون زیاد شده، برا هم وقت نداریم؛ خب من وقت ندارم احتمالا. به این روزی نیم ساعت نمیشه گفت وقت بنظرم.

مث معتادیم که تو ترکه... هربار شروع میکنم به ترک کردنت ولی لامصب نمیشه ترکت کرد. حداقل اینهمه خاطره رو‌ نمیشه ترک کرد. به این نتیجه رسیدم که ترک کردنت کار سختیه و منجر به ترک کردن خودم میشه.

دارمت ولی‌ ندارمت. و این بدترین رخداد دنیاست :(

40 - صبور تر شدم انگار، شاید دارم پیر میشم

  • چهارشنبه ۱۸ مهر ۹۷
  • ۱۹:۴۷

این روزها بیشتر از همیشه درگیر روزمرگی شدم و این اصلا جالب نیست. 

خیلی دلم میخواد چرت نویس های روزانه م رو اینجا هم بنویسم ولی خب...
مدرسه رفتن باعث شده برا خودم وقت نداشته باشم. برای خیریه وقت نداشته باشم. برای خونواده وقت نداشته باشم. فقط زنده مانی هست نه زندگانی
خلاصه وار و تیتر وار میخوام از هفته اول مهر تا الان رو ثبت کنم
1 مهر وقتی رفتم مدرسه حس محشری بود و هر سال این حس رو دارم. دیدن دانش آموزای جدید من رو به وجد میاره. دانش آموزانی دارم به لطافت گل و به زلالی آب (البته استثنا هم داریم :دی). میگفتن خانوم هیچوقت تصور نمیکردیم همچین معلم جوون و خوشتیپ و خوشگل (:دی خود پسند هم خودتونید) داشته باشیم. روز اول اسم همشون رو تا ساعت سوم یاد گرفتم.
هفته اول مطالب پایه پنجم رو مرور کردیم و حسابی هم خوش گذروندیم
هفته دوم مهر کم کم به دروس اصلی ورود کردیم. حس من هر روز بهتر از دیروزه. مدرسه عالیه. پرسنل دلسوزن. دانش آموزانم معرکه ن. 
تو همین هفته ازشون ازمون ریاضی پنجم گرفتم. با اصلاح هر برگه میخواستم کله تک تکشون رو بکنم. ولی بعدها کاشف به عمل اومد که معلم پارسالشون فقط و فقط 20 صفحه ریاضی براشون درس داده و گفته هرکی میخواد یاد بگیره بیاد کلاس خصوصی (به همین سادگی).
ولی وقتی تو کلاس باهم ششم رو کار کردیم فهمیدم که اگه کار بشه باهاشون خیلی دانش اموزان باهوشی دارم.
امتحان اجتماعیشون عالی بود.
درس سوم وقتی رسیدیم به تصمیم گیری عجب حرفایی میزدن. از تصمیم ازدواج و تصمیم دوست پسر گرفتن و تصمیم ... . بگذریم
هفته سوم مهر عالی شروع شد ولی امروز بد تموم شد. تو حیاط مدرسه در حین والیبال با دانش آموزان بزرگوارم افتادم زمین. از سه ناحیه زخمی شدم. آرنجم به شدت درد میکنه. مچ دستم به شدت درد میکنه و الان دارم با یه دست مینویسم و همچنان هم در برابر رفتن به دکتر مقاومت میکنم :)
امیدوارم همه هفته های امسال خوب سپری بشن.

هنوز دفاع نکردم از پایان نامه م:)
حوصله هم ندارم فعلا برم استاد راهنمای دوم رو ببینم. والا مث میر غضب میمونه 
کتاب هم نمیخونم نمیدونم چرا
ولی جدیدا دوتا کتاب هدیه گرفتم. اعترافات ژان ژاک روسو و نامه های شاملو به آیدا
جفتشون کتابای خوبی هستن.

عنوان هم ربط آنچنانی به پست نداره

39 - عزم رفتن

  • چهارشنبه ۲۸ شهریور ۹۷
  • ۰۰:۲۳

دوباره دارم به صورت کاملا جدی به مهاجرت فکر میکنم. اگه خر مغزم رو گاز نگرفته بود الان از مملکت اجنبی پست میذاشتم هاااااااا

دوباره دارم به فرار از این مملکت فکر میکنم. جایی که دیگه رسیدن به آرزوها و هدف ها در هاله ای از ابهامه. 

تا امروز برام سخت بود دل کندن از این خاک ولی خب همین امروز با خودم عهد کردم که دل بکنم از همه چی. با خودم عهد کردم برم و پشت سرمم نگاه نکنم. اینجا جایی برای هدف های من نیست. این رو وقتی فهمیدم که تو مصاحبه دانشگاه تهران دکتر سجادیه خودشون حرف خودشون رو نقض میکردن و مصمم بودن که نقض ایشون درسته و بدتر اینکه مصمم بودن که کار من راه به جایی نمیبره و موفق نخواهد شد و جواب نخواهد داد. من اما ایمان دارم که موفق میشم ولی نمیخوام اینجا تلاش کنم، چون میدونم تلاشم بیهوده س و یکی از دلایلی که از ته دلم خوشحال بودم که دکتری قبول نشدم همین بود. 

یک سال تمام یه وکیل تلاش کرد و درست وقتی همه چی داشت درست میشد من زدم زیر همه چیز و گفتم باید بمونم چون همه چیزم اینجاست. همه خاطراتم اینجاست. گفتم تلاش میکنم که دنیای بهتری برا خودم بسازم. استاد راهنمام گفت داری اشتباه میکنی اینجا جای تو نیست ولی من محکم ایستادم و گفتم میخوام به این مردم خدمت کنم و تلاش کنم خیلی چیزا رو تغییر بدم. اما امروز دقیقا به این نتیجه رسیدم اینجا جای من نیست. به صورت جدی دارم  درباره کشورها تحقیق میکنم. بیشتر تمرکزم رو انجمن تعلیم و تربیت انگلستان و استرالیا و کاناداست. کانادا یه غول در مقوله عدالت تربیتیه. هدف من کار رو مقوله سواد اخلاقی هست. 

میخوام برم که به هدف هام برسم.

به امید اون روز

38 - :) خوشحالم

  • يكشنبه ۴ شهریور ۹۷
  • ۱۰:۲۹

صبح رو با خبر اینکه نتایج اعلام شده بیدار شی، عجب صبح دل انگیزیه. مخصوصا اگه دعاهات مستجاب شده باشه و قبول نشده باشی

خدایا مرسی

مصاحبه گران گرانقدر مرسی که قبولم نکردین

اولین بار از قبول نشدن خوشحالم.

حس آزادی و رهایی دارم


اینم کارنامه که اینجا به یادگار بمونه. دریافت

37 - کلاف در هم پیچیده روزهای من

  • جمعه ۲ شهریور ۹۷
  • ۱۲:۵۲

چقدر این روزها خسته کننده ن. انرژی انجام هیچ کاری رو ندارم. یهو همه چی چقدر پیچیده شد آخه خدا

من باید تا اخر شهریور دفاع کنم و سمینارمم تکمیل کنم قبلش تحویل استاد بیشعور بدم

اما وضعیتی که دارم:
سمینار فقط بر اساس فرمت یه مجله مطالبش نوشته شده، داده ها تحلیل نشدن و حتی مدل رو هم هنوز طراحی نکردم و واقعا تحلیل مسیر هم مزخرفه. استاد میگه من در قالب یه سمینار 50 صفحه ای میخوام نه یه مقاله 20 صفحه ای. این یعنی باید کل مطالب رو مفصل بنویسم و من هیچ کاری نکردم.

پایان نامه فصل 1 و 3 نوشته شده. داده ها تحلیل نشده. پروتکل در قالب MMS نوشته نشده. فصل دو هنوز آماده نیست. کی میخوام تمومش کنم و چجوری میخوام تا قبل 20م تمومش کنم که بفرستم داوری خدا میدونه.


این رو به هرکسی میگم میخنده و مسخره م میکنه: دوست ندارم امسال دکتری قبول شم. به صلاحم نیست. هنوز آمادگی دکتری رو ندارم. میخوام قوی تر باشم و بعدش برم کلاس دکتری. میخوام مقاله ای که از سمینار استخراج میشه پذیرش شه و مقالات پایان نامه م هم همینطور. میخام با یه رزومه قوی تر برم. جوری که دانشگاه تهران نتونه ردم کنه. تنها آرزوم درس خوندن تو تهران یا خوارزمیه. شاهد من رو راضی نمیکنه. شرایطش خاصه و واقعا با من همخونی نداره (حجاب اجباری اونم چادر، واقعا برام عذاب آوره چون من تو زندگیم هیچ اجباری رو قبول نکردم که اگه میکردم بزرگترین شکست زندگیم رو نمیخوردم).

القصه هرکی این مطلب رو میخونه خواهشا برام دعا کنه که امسال دکتری قبول نشم. اگه قبول نشم حتما کنکور اسفند 98 شرکت میکنم و رتبه م 1 خواهد شد.

خدایا هیچوقت ازت نخواستم قبول نشم ولی این بار قبول نشم خواهشا.


راستی تولدمم مبارک :)  بعد 5 روز. 28 مرداد همیشه روز عجیبیه برام. همیشه هم اتفاقای عجیب تری تو اون روز انتظارم رو میکشه.

35 - امان از امتحان

  • سه شنبه ۲۹ خرداد ۹۷
  • ۲۳:۴۶

خدایا

یه کمی عقل بهم عطا بفرما جووون عزیزت

اخه مگه میشه ادم شنبه امتحان داشته باشه و هنوز فقط یه فصل از 9 فصل رو خونده باشه؟؟؟ اونم امتحان سختی به نام ارزشیابی آموزشی اونم کتاب بازرگان.

اخه این چه دردیه که من دارم هااااااا؟؟؟؟؟؟؟
چرا درس نمیخونم؟؟؟؟

چرا؟؟؟

چرا لیست بلند بالای کارای این هفته م تیک نمیخوره؟؟؟؟؟؟

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

در جهت درس خوندن اینستاگرام و تلگرام و اسکایپ رو هم زدم حذف کردم اخه... "ح" رو هم تحریم کردم و راس هر ساعت میگم میرم درس بخونم و هیچی هم درس نمیخونم خب...

یه سر دارم پر از فکر مث همیشه... وقت امتحانات بنظرم فکرای همسایه ها هم میاد تو سر من. 

چه کاریه پروردگاراااا؟؟؟؟؟ بهم انرژی بده درس بخونم خب.

مرسی

اه

34 - از هر دری سخنی

  • چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷
  • ۱۲:۲۳

خب خب ماه رمضون هم داره تموم میشه و الوداع  (حالا نیست خیلی روزه میگیرم!) حقیقتا خدا به همراهش باشه :)

ماه رمضون سختیه. این سه روز که من روزه بودم خیلی سخت گذشت. نمیشه با زبون روزه درس خوند و این بدترین قسمت ماجراس. حالا گشنگی و تشنگی و خستگیش بماند...

از پایان نامه بگم که خدا رو شکر مشکلم حل شد و اگه خدا بخواد شهریور دفاع می کنم.

برای اولین بار در تمام عمرم یه درسی رو افتادم و به کسی جز " ح" نگفتم که درس ارزشیابی آموزشی رو افتادم. همشم تقصیر خودم بود. چون هیچی تو ذهنم نمونده بود.  " ح" گفت نرو سر جلسه و استاد حذفت میکنه و راست هم میگفت چون سال پایینی من همین درس رو نرفته بود و حذفش کرده بودن. آقا من تریپ درسخون برداشتم و رفتم سر جلسه. دریغ از یه کلمه که به ذهنم بیاد با وجود اینکه همش رو خونده بودم. حالا قسمت بد اتفاق اینه که رفتم پیش استاد و گفتم لطفا من رو مردود کن چون به خاطر معدلم نمیخوام با نمره پایین قبول شم. 

الان مث خر تو گِل موندم چون دو هفته بعد امتحان دارم و هنوز هیچی نخوندم. هفته بعد مصاحبه س و من هنوز انچنان آماده نیستم.

وقتی به درسام فکر میکنم لرز به تموم جونم میفته. سمینارمم با همون استاد ارزشیابی هستیم و من هنوز پروژه م رو تحویل ندادم. :'(

خدایا خودت بهم کمک کن. کمک کن تا اخر خرداد سمینار لعنتی رو تموم کنم.

خدایا به بزرگی خودت ببخش که از فردا روزه نمیگیرم.

دلم میخواد بشینم گلشیفته رو ببینم ولی در راستای اهداف متعالی درسیم موکولش کردم به بعد مصاحبه ها. تا قسمت 5 رو یه روزه دیدم و در یک حرکت انتحاری مابقیش رو حذف کردم :دی

آخ دلم مربای توت فرنگی میخواد... مادرم نکن با من اینکار رو... الان چه وقت مربا درست کردنه آخه اونم توت فرنگی... گرسنه تر شدم آخه.

کاش زودتر ماه رمضون تموم شه برم باشگاه و برم کلاس نقاشی و دوباره برم استخر. میخوام کلاس رقص (آذری) هم برم :)))))))