- چهارشنبه ۹ آبان ۹۷
- ۰۰:۰۸
غم گرفته روزگارم
بی قرارم
نبودنت چقدر سخته
به هوای تو من، به صدای تو من، به دنیای تو من وابسته شدم...
حس میکردیم این سفر میتونه یه کم از وابستگی های من و تو کم کنه ولی کم نمیشه. نفسم به شماره افتاده... خسته م... قلبم خسته س... روحم خسته س از این دوری
امروز که ماشینم خراب شده بود هول شده بودم اخه همیشه به تو زنگ میزدم و حتی اگه آب هم دستت می بود میذاشتی زمین و می اومدی پیشم.
اما امروز... شماره ت رو هم گرفتم ولی صدای در دسترس نمی باشد باعث شد یادم بیاد رفتی سفر و به این زودی هم بر نمیگردی... میدونی مث بچه ای که مامانش رو گم کرده بغض کردم و اشکام سرازیر شد ( همینقدر لوس؛ تقصیر خودته البته)
چقدر اینروزا اینجا زیاد مینویسم. ولی خب تنها جایی که راحت میشه باهات حرف زد اینجاست.
فردا تا دیر وقت بر نمیگردم. بعد مدرسه جلسه داریم احتمالا تا ۶.۳۰ و بعدش میخوام شام برم پیش مامان خوشگلت :) اونجا من میمونم و مامانت و یه دنیا اتفاق خوب ( داداش ر و داداش الف هم که خونه نیستن)
هنوز برای وقت خوابت زوده اونجا... ولی خب به ساعت اینجا شبت بخیر نبضم