- جمعه ۲۴ مهر ۹۴
- ۱۳:۵۳
چقد اینجا احساس غریبی میکنم... هیی
عزیزترین دوستم هفته پیش بالاخره به عشقش رسید و عقد کردن... از ته ته ته دلم براش خوشحالم و من جای اونم ذوق مرگ شدم
هیچوقت خبر مامان شدن یکی خوشحالم نکرده بود و کلا ادم خنثی و بی تفاوتی نسبت به نی نی ها بودم ولی با خوندن خبر بارداری یه دوست وبلاگی اشکم در اومد...
این ترم واقعا درسام سنگینه و وقت ازاد خیلی کم دارم... تازه هی به خودم نهیب میزنم تو باید برا ارشد بیشتر بخونی و همش بین حسای درونم دعواس... به یه استراحت طولانی مدت و مطلق شدیدا محتاجم...