- شنبه ۲ مرداد ۹۵
- ۲۰:۳۵
بهمن 91 بود:
اولین روزی که رفتم دانشگاه رو هیچ وقت یادم نمیره... اولین ها همیشه در زندگیم خیلی مهم بودن.
اولین دختری که باهاش حرف زدم... الان جزو بهترین دوستانم محسوب میشه.
اولین دوستی که پیدا کردم بعد از 3 ترم انتقالی گرفت... محیا... همیشه وقتی اسمش رو میگفت تأکید می کرد که محیا با ح جیمی J
ما اولین ورودی فرهنگیان بودیم... بهمن 92 ورودی های جدید اومدن. دو نفرشون خیلی توجه منو به ودشون جلب کردن... الهام و مهدیه سادات.
الهام با چشمای سیاه و بسیار خاصش کانون توجه بود... مهدیه سادات مهربونیش از چهره ش می بارید.
پاییز 93 اولین جرقه دوستی با الهام زده شد... به خاص و اصیل بودنش پی بردم...
بفرین... اولین جرقه دوستیمون با یه بحث زده شد.. شاید کمی ازم دلخور شده بود... من بهش میگم گل کلم... چون مث گل کلم سفید و خوشمزه س J
من حالا یه قلب جدا برای بفرین دارم... کسی نمیتونه جاشو برام پر کنه...
الهام هم مهمترین بخش زندگیم شده... کسی که برام مث هوا میمونه J
مریم... دختر خاصی که همیشه دوست داشتم باهاش حرف بزنم... الان یکی از بهترینای زندگیمه
نسیم... آخ از نسیم که چقدر من دوسش دارم
و خیلی های دیگه...
و حالا تابستان 95:
چهارشنبه آخرین روز دانشگاه سپری شد... با گریه هم سپری شد.
همیشه میگفتم اه چقد دانشگاه طول کشیده ولی حالا که به تهش رسیدم با خودم میگم کاش تموم نمیشد.
نبودنشون... ندیدنشون خیلی سخته... هر کدوممون یه گوشه از غرب کشوریم.
با وجود تمام دلداری هایی که به خودمون میدادیم بازم من معتقدم که به فرداها اعتباری نیست.
القصه دانشگاه هم تموم شد... جشن فارغ التحصیلی هم 24 مرداده... 4 روز قبل تولدم
هیچ وقت خاطراتی که از گوشه گوشه ارومیه و از ثانیه ثانیه دانشگاه با هم ساختیم رو فراموش نمیکنم... خاطراتی که یه لبخند پهن میاره رو صورتم و اشک باهاش همراه میشه...
آها یادم رفت از سامیه بگم... بانوی ریاضی دانی که عشق منه... بالش مهربونم خودمه
زکیه مهربون هم جزو کلکسیون دوستامه... حیف که افتخار آشنایی باهاش 2 ترم بیش نبود.
درسته از هم دور شدیم ولی دوستام تا ابد کنارم خواهند موند... قلبم با گرمای وجودشون میتپه
خیلی دوستتون دارم.