این روزها بیشتر از همیشه درگیر روزمرگی شدم و این اصلا جالب نیست.
خیلی دلم میخواد چرت نویس های روزانه م رو اینجا هم بنویسم ولی خب...
مدرسه رفتن باعث شده برا خودم وقت نداشته باشم. برای خیریه وقت نداشته باشم. برای خونواده وقت نداشته باشم. فقط زنده مانی هست نه زندگانی
خلاصه وار و تیتر وار میخوام از هفته اول مهر تا الان رو ثبت کنم
1 مهر وقتی رفتم مدرسه حس محشری بود و هر سال این حس رو دارم. دیدن دانش آموزای جدید من رو به وجد میاره. دانش آموزانی دارم به لطافت گل و به زلالی آب (البته استثنا هم داریم :دی). میگفتن خانوم هیچوقت تصور نمیکردیم همچین معلم جوون و خوشتیپ و خوشگل (:دی خود پسند هم خودتونید) داشته باشیم. روز اول اسم همشون رو تا ساعت سوم یاد گرفتم.
هفته اول مطالب پایه پنجم رو مرور کردیم و حسابی هم خوش گذروندیم
هفته دوم مهر کم کم به دروس اصلی ورود کردیم. حس من هر روز بهتر از دیروزه. مدرسه عالیه. پرسنل دلسوزن. دانش آموزانم معرکه ن.
تو همین هفته ازشون ازمون ریاضی پنجم گرفتم. با اصلاح هر برگه میخواستم کله تک تکشون رو بکنم. ولی بعدها کاشف به عمل اومد که معلم پارسالشون فقط و فقط 20 صفحه ریاضی براشون درس داده و گفته هرکی میخواد یاد بگیره بیاد کلاس خصوصی (به همین سادگی).
ولی وقتی تو کلاس باهم ششم رو کار کردیم فهمیدم که اگه کار بشه باهاشون خیلی دانش اموزان باهوشی دارم.
امتحان اجتماعیشون عالی بود.
درس سوم وقتی رسیدیم به تصمیم گیری عجب حرفایی میزدن. از تصمیم ازدواج و تصمیم دوست پسر گرفتن و تصمیم ... . بگذریم
هفته سوم مهر عالی شروع شد ولی امروز بد تموم شد. تو حیاط مدرسه در حین والیبال با دانش آموزان بزرگوارم افتادم زمین. از سه ناحیه زخمی شدم. آرنجم به شدت درد میکنه. مچ دستم به شدت درد میکنه و الان دارم با یه دست مینویسم و همچنان هم در برابر رفتن به دکتر مقاومت میکنم :)
امیدوارم همه هفته های امسال خوب سپری بشن.
هنوز دفاع نکردم از پایان نامه م:)
حوصله هم ندارم فعلا برم استاد راهنمای دوم رو ببینم. والا مث میر غضب میمونه
کتاب هم نمیخونم نمیدونم چرا
ولی جدیدا دوتا کتاب هدیه گرفتم. اعترافات ژان ژاک روسو و نامه های شاملو به آیدا
جفتشون کتابای خوبی هستن.
عنوان هم ربط آنچنانی به پست نداره